آي سان آي سان ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

ماندگارهاي آيسانم

درد دل با خداوند

كودكي از خدا پرسيد ؟به من گفتند كه تو مرا فردا به زمين خواهي فرستاد . اما با وجود كوچكي و بي پناه بودنم چگونه قرار است زندگي كنم ؟  خدا گفت : فرشته تو آنجا منتظرت خواهد بود و از تو مراقبت خواهد كرد .  كودك گفت : چه كسي از من مواظبت خواهد كرد ؟ خدا گفت :فرشته ات از تو حمايت خواهد كرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود . كودك گفت خدايا لطفا اسم فرشته ام را بگو :خدا گفت : تو او را مادر صدا خواهي كرد .  تقديم به تمام مادران زحمت كش دنيا ...خدا تو را كه مي آفريد حواسش پرت آرزوي هاي من بود شدي همان آرزوي من كاش مي شد تمام داستان هاي دنيا را از دهان تو بشنوم ..... ...
8 فروردين 1393

خاطراتي از پدر بزرگ

سلام دختر ناز و خوشگلم از اين كه براي دومين بار ميخوام وبلاگت رو بنويسم خوشحالم الان هم كه دم دماي عيده و مشغول خونه تكوني بودم زياد نتونستم برات وقت بزارم تو هم كه از شلوغيت دست بر نميداري و مشغول خرابكاري به هر حال تحمل بايد كرد خوب عسل ماما برات بگم از پدر بزرگت كه الان ديگه پيش ما نيست و هر لحظه و هر ثانيه اش برام درد خيلي بزرگيه مخصوصا اين روزهاي اخر سال و نزديك شدن به عيد بغضي  تو گلوم پيله بسته كه هيچ پروانه اي نميتونه پيله به اون محكمي رو درست كنه تازه وقتي كه ميخواستيم معناي پدر رو بفهميم و دست نوازشش رو و بوي تنش رو احساس كنيم خدا با خودش برد تو اسمون ها و ما رو با همه حسرت ها و...
26 اسفند 1392